خود ناشناخته ی من



یه درسای خیلی خیلی مهمی امروز گرفتم ( شاید برای چندمین بار!!!! ) که از بس دردناک بود امیدوارم هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت فراموش نکنم!

۱- هیچ کسی قابل اعتماد نیست!! تاکید میکنم هیچ کس یعنی دقیقا حتی نزدیکترین دوست

۲- یه چهار چوب محکم تو روابطتتون داشته باشین و هیییییچ وقت به هیییییچ وجه ازش کوتاه نیاید!!! به هیچ دلیلی!!!! هرکسی دقیقا در حیطه ای که شما بهش اجازه میدین باهاتون رفتار میکنه!! اصلا توقع نداشته باشید چون خودتون با شعورید دیگران هم با شعور باشند. همون مثال معروف که فک نکن چون تو گرگ و نمیخوری گرگم تو رو نمیخوره!!!!

۳- هرکجا دیدین کسی پاشو حتی یه سر سوزن از گلیمش درازتر کرده سریع جلوش وایسین!! اصلا ملاحظه نکنین چون همون بار اول که ببخشی و به روش نیاری مطمئن باش دفعه بعد بدتر میشه. همه ی آدمها اونقد فهمیده و با شعور نیستن که بفهمن جواب ندادن یا کم توجهی شما به رفتارشون دلیلش فهم و حیای شماست مگه اینکه مستقیم بهشون بگین!

۴- مطلقا نه با کسی رودرواسی داشته باشید نه تعارف کنین و اگر ادم رودرواسی داری هستین تو کارایی که میدونید مساله ساز ممکنه بشه اصلا وارد نشین! و همینطور آدمهای پررو!! 

۵- مغرور باشین و پرستیژ خودتونو با اعتماد به نفس بالا حفظ کنین تا دیگران محدوده ی بین خودشون و شمارو درک کنن. هرچی کمتر به آدما نزدیک بشین کمتر آسیب میبینین و در مجموع حالتون بهتره

۶- هییییچ وقت توانایی خودتون در کاری رو دست کم نگیرید. هر مهارتی رو در هر سطحی که دارید انجام میدید با ارزشه و حتما بهاشو کامل دریافت کنین

۷- با نزدیکترین فرد زندگیتونم که خواستین وارد کار و معامله بشین حتما حتما حتما همون اول یه قرار داد بنویسید همه چی رو کامل توضیح بدین و هر دو طرف امضا کنین و ازش کپی هم تهیه کنید! اگرم شاهد داشته باشید چه بهتر

۸- به حس درونیتون خیلی اهمیت بدین! گاهی همون اول شروع یه کاری حستون خوب نیست و همینطور نسبت به یه سری آدما!!

۱۱- دلتون برای هیچ کسی نسوزه ! شما مسئول ایجاد تغییر در هیچ کسی نیستین. هرکسی خودش باید بخواد و تغیبر ایجاد کنه

۹- خودتونو گول نزنین!!!

۱۰- اگر خودتون برای خودتون ارزش قایل باشین دیگران هم براتون ارزش قایل میشن

۱۱- و مهمترینش اینکه همیشه از خدا کمک بخواید حتی اگه از یه چیزایی خیلی مطمئنید چون هیچ کی نمیدونه آخرش چی میشه

 


داستان از اونجا شروع شد که اول ترم چند تایی از بچه ها حرف از کارگاه مقاله نویسی و این چیزا میزدن

و از شما چه پنهون که من اصلا تو باغ نبودم که چرا باید همچین کارگاهی داشته باشیم؟

به چه کار میاد ؟؟ اصلا چی هست این کارگاه؟؟

نهایتا تونستم به پایان نامه ربطش بدم ولی خب گفتم لابد به وقتش یاد میدن و .

خلاصه درخواست داده شده بود منتهی غیر کتبی

گروه ما هم که فکر میکنم بدترین و بیحال ترین مدیر گروهو داره اصلا تحویل نگرفتن تا همین چندی پیش که بچه ها درخواست و کتبی کردن و دادن به مدیر گروه و حتی گفتیم با کدوم استاد! که متاسفانه اسم استادم کتبی نکرده بودیم!

و درست نزدیک امتحانا اعلام کردن فردا بیاین کارگاه :|

بعد رفتیم دیدیم استادیم که میخواستیم و تخصصی رشته خودمون بود نیست :|

یکی از استاید هیات علمی که تخصصشون مدیریت ورزشی هست و جزو داوران همایش (نمیدونم چی چی) که بزودی و هر دوسال یکبار برگزار میشه هم هستن و فرستادن به زور!! بزور چون ما اعلام کردیم فلانی باز گفته بود من خودم میام!!

بعد ک کلاس شروع شد فهمیدیم بله همایش نزدیکه و ایشونم هرچی از دانشجویانشون بیشتر مقاله با اسمشون بدن به درجه بالاتری میرسن در سمت خودشون اینه که جایگاه و تصاحب کردن

حالا هم ما رو به هول و ولا انداخته که تا فردا مقالاتو بنویسید و بیارید که بعد برگردونیم به لاتین و بفرستیم دیگه -_-

در آخر کار هم فرمودن حالا شاید من خودم یه تغییری تو مقالات دادم قبل از ارسال!!!

فک کن مقالت انتخاب بشه بعد بری ببینی عه چه موضوع جالب و جدیدی :)

همه اینارو گفتم که بگم الان میخوام مقاله بنویسم ولی نوشتنم نمیاد حقیقتا!

بعد از چند روز بیماری و بیحالی و در شروع امتحانا و از طرفی هم دلم نمیاد ننویسم!

اصلا از کجا باید شروع کنم؟

اصلا چی بنویسم؟ :/


خیلیم عذاب وجدان بابت اشتباهات خوب نیست!

اینکه بذاری هی بهت یاداوری کنن اشتباه کردی!

و باز هی خودت به خودت بگی.

مگه قراره هیچ وقت اشتباه نکنیم؟؟

تازه بهتره بعدشم یکم با ادمایی بپرین که همون اشتباهو دارن

فقط نباید تکرار بشه همین


باورتون میشه من اینوقت شب داشتم عنوان پایان نامه سرچ میکردم؟

عصری داشتم از بیخوابی میمردمااااا 

دیشب ۱۱:۳۰ -۱۲ خوابیدم (شایدم دیرتر یادم نمیاد،) صبحم ساعت ۹:۱۵ با استاد قرار داشتیم ۸ بیدار شدم ( بعد از البته بیداری یه ربع به ۴ تا ۵ )

ظهر یکساعت مثلا خوابیدم شایدم دو ساعت!! و همش خواب عنوان پایان نامه میدیدم و بیدار میشدم

ساعت ۵ هم بیدار شدم و رفتم برای بچه ها ک عصر میان شیرینی درست کردم خیلی خوب شد راضی بودم و استقبال هم شد 

با همه این اوصاف الان باید خواب باشم اما بیدارم 

عنوانمو یافتم و تکمیلش کردم فردا هم به استاد عرضه میکنم 

این رفیق ما اب هم میخواد بخوره با دوست پسر جانش م میکنه و اصولا مهاش منجر به اجرای تصمیمات اوشون میشه 

اصلا یه طوریه که خودشم دیگه به خودش اطمینان نداره و اونو موجودی کاملا فهمیده و خودشو احمق تلقی میکنه هرچند انکار میکنه اما در رفتارش کاملا میشه دید و حس کرد 

و خب من اشتباه کردم اون موقع که هی میگفتم تکلیف عنوان و روشن کنیم اون میگفت هنوز وقت هست خب خودم باید دست به کار مشدم 

ولی حالا که تصمیمش چیز دیگه ای شده من فقط روشنش میکنم دیگه عمل کردن و نکردنش با خودشه 

امیدوارم فردا عنوانم قبول بشه و سریعا شروع کنم 

هنوز نمیدونم چرا به خاطر چیزی که میدونم ارزش و اهمیتی نداره اضطراب دارم؟!

 

پ.ن؛ بعضی اشتباهات تا مدتها دست از سرت بر نمیدارن . شاید برای یک عمر شایدم وقتی پا به سن گذاشتی و اهمیتشونو از دست دادن 

 

پ.ن۲؛ به مامی گفتم دلم نمیخواد ازدواج کنم اخرینبتر ظاهرا پذیرفت اما هر بار یکی بهش پیشنهاد میده هم به من میگه هم بعدش یواشکی به بابا. هم خوشحال میشه از اینکه میبینه دخترش هنوز خواهان داره هم غصه میخوره از این موردای (از نظر ظاهر و عوام پسند) خیلی خوب که براحتی ردشون میکنه در جا . ولی همچنانم امیدواره که من روزی از خر شیطان پیاده شم ! 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

استاد گپ,استاد چت,لیس گپ,لیس چت,عشق گپ,عشق چت,لیز گپ,لیز چت همسفران لژیون چهاردهم محفل spico تی خودرو My world منبع مبانی و پیشینه نظری shamimyasp book32 دانلود تحقیق